جدول جو
جدول جو

معنی بار و بند - جستجوی لغت در جدول جو

بار و بند
(رُ بَ)
مصالح هر چیز چون رشته برای تسبیح و دوال و امثال آن برای شمشیر. ملاطغرا در قسمیه گوید:
بتسبیح شبنم که بی باروبند
زگردش بود تا سحر بهره مند.
و در محاوره بند و بار هم گویند. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد و بود
تصویر باد و بود
کبر، غرور، خودبینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار و بندیل
تصویر بار و بندیل
اسباب و اثاث و خرده ریز که کسی با خود از جایی به جای دیگر می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار و بنه
تصویر بار و بنه
اسباب و اثاث و لوازم زندگی که به جایی حمل کنند، برای مثال که ما ماندگانیم و هم گرسنه / نه توشه ست ما را نه بار و بنه (فردوسی - ۸/۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
جایی که در آن چهارپایان، به اسب را می بستند، اسطبل، طویله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد و بید
تصویر باد و بید
هدر، بی فایده، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دار و برد
تصویر دار و برد
کنایه از کر و فر، گیر و دار، برای مثال بپوشید رستم سلیح نبرد / به آورد گه رفت با داروبرد (فردوسی - ۳/۱۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تُ بَ)
کنایه از استحکام و ضبط و ربط باشد. (برهان) (آنندراج). استحکام و ضبط. (رشیدی). ترتیب و انتظام و ضبط و ربط. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ بَ)
عهد و عصر. در محاوره گویند که فلان کار در سر و بند فلان پادشاه واقع شد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ بَ)
جایی که اسب بندند و در عرف این زمان اصطبل و طویله راگویند و باربند مخفف بهاره بند نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). طویله و جای بستن اسب چه باره بمعنی اسب هم هست اکنون در تکلم باربند گویند. (فرهنگ نظام). رجوع به باربند شود. مخفف بهاره بند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
گیرو دار و کرّ و فرّ و تبختر. (برهان) :
بپوشید رستم سلیح نبرد
به آوردگه رفت با دار و برد.
فردوسی.
اگر شاه با شاه جوید نبرد
چرا باید این لشکر و داروبرد؟
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
روزگار و زمانه. حکیم سنایی فرماید:
هرکه چون عیسی از شره بجهد
از غم باد و بود خود برهد.
سنائی (از شرح حدیقه) (از آنندراج).
ظاهراً مرادف بود و نبود، هست و نیست، گذشته و آینده هم باشد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بی فایده و ناسودمند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بی فایده و بی سود. (ناظم الاطباء). هدر:
که بهرام دادش به ایران نوید
سخن گفتن او شود باد و بید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رُ بُ نَ / نِ)
احمال و اثقال. بار و بندیل:
نه لشکر نه کوس و نه بار و بنه
همه میسره خسته و میمنه.
فردوسی.
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه است با ما نه بار و بنه.
فردوسی.
در شش دیه سراها ومقامها ساختند و منزل گرفتند و بار و بنه بدان نقل کردند. (تاریخ قم ص 32). رجوع به بار و بندیل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
پایه و ستون:
اندرهوا به امر وی استاده ست
بی دار و بند پایۀ بحر و بر.
ناصرخسرو.
رجوع به دار شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
احمال و اثقال. بار و بند. رجوع به باروبند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازو بند
تصویر بازو بند
چیزی که بر بازو بندند، مانند فلزات و زینت آلات قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
جایی که در آن اسب را بندند طویله اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار و بندیل
تصویر بار و بندیل
((رُ بَ))
اسباب و اثاثیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد و بود
تصویر باد و بود
((دُ))
مجازاً به معنای تکبر و خودبینی، هستی و لوازم آن
فرهنگ فارسی معین
((اَ رُ))
نوعی کاغذ که به شکل خاصی رنگ آمیزی می شود و برای زمینه خوشنویسی در خط مورد استفاده قرار می گیرد، نوعی موزاییک خاص دوره قاجار که به رنگ سفید و آبی ساخته می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باره بند
تصویر باره بند
((رِ بَ))
طویله، اصطبل
فرهنگ فارسی معین
کلیه ی لوازم دامداری و ابزار معاش دامداران
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب بارند چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما
فرهنگ گویش مازندرانی